ای جوان(دکترعلی شریعتی)


 تو می‌دانی و همه می‌دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من،

از آوردن برق امیدی در نگاه من،

از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. 

تو می‌دانی و همه میدانند که

شکنجه دیدن بخاطر تو،

زندانی کشیدن بخاطر تو،

و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است! 

از شادی توست که من در دل میخندم ،

از امید رهائی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می‌درخشد

و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس میکنم. 

نمی‌توانم خوب حرف بزنم،

نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله‌های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام، 

دریاب! دریاب! 

من تو را دوست دارم.

همه زندگیم و همه روزها و همه شبهای زندگیم،

هر لحظه از زندگیم بر این دوستی شهادت میدهند،

شاهد بوده‌اند وشاهد هستند. 

آزادی تو مذهب من است، 

خوشبختی تو عشق من است، 

و آینده تو تنها آرزوی من …

 

حلقه(فروغ فرخزاد)


 دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او

اینهمه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت

حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

 همه گفتند : مبارک باشد

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

زن

پریشان شد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است

 

خانه ام اتش گرفته(مهدی اخوان ثالث)


خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز.

 هر طرف می سوزد این آتش،

 پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود. 

من به هر سو می دوم گریان،

 در لهیب آتش پر دود؛  

وز میان خنده هایم تلخ،

  و خروش گریه ام ناشاد،

از دورن خسته ی سوزان،

می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد! 

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم.

 همچنان می سوزد این آتش ،

نقشهایی را که من بستم به خون دل،

 بر سر و چشم در و دیوار ،

در شب رسوای بی ساحل. 

وای بر من ، سوزد و سوزد

 غنچه هایی را که پروردم به دشواری،

در دهان گود گلدانها ،

روزهای سخت بیماری 

از فراز بامهاشان ، شاد ،

دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب،

بر من آتش به جان ناظر . 

در پناه این مشبک شب . 

من به هر سو می دوم ،

 گریان ازین بیداد. 

 می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد! 

 وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش 

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛

و آنچه دارد منظر و ایوان. 

 من به دستان پر از تاول 

این طرف را می کنم خاموش،

وز لهیب آن روم از هوش؛

ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود. 

 تا سحرگاهان ، که می داند، که بود من شود نابود. 

 خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،

 صبح از من مانده بر جا مشت خکستر ؛ 

وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب،

مهربان همسایگانم از پی امداد ؟ 

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد . 

می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد!

 

سیرنمیشوم از تو(مولانا)


سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن ، نیست جفا سزای من 

با ستم و جفا خوشم ، گرچه درون آتشم 

چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من 

در شکنید کوزه را ، پاره کنید مشک را 

جانب بحر می روم ، پاک کنید راه من 

آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه ام 

یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من 

چند بزارد این دلم ، وای دلم خراب دل

چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من

آن نفس این زمین بود ، چرخ زنان چو آسمان

ذره به ذره رقص در نعره زنان که های من 

خرمن من اگر بشد ، غم نخورم چه غم خورم 

صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من 

سیر نمی شوم زتو نیست جز این گناه من 

سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

 

 

نرخ(وحشی بافقی)


 نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را         

شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را 

پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست        

مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را 

صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند      

بهر صید پشه، بند از پای بگشا باز را 

انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشه‌ایست        

برگذر نه دام، مرغ آسمان پرواز را 

حیف از بازو نیاید، دست بر سیمرغ بند

تیر بر گنجشگ مشکن چشم تیر انداز را 

بر ده ویران چه تازی، کشوری تسخیر کن         

شوکت شاهی مبر حسنی به این اعزاز را 

مهر بر لب باش وحشی این چه دل پردازی است  

بیش از این رخصت مده طبع سخن پرداز را

 

 

روزهای هفته(تاریخی)


کیوان شید (شنبه):

نخستین روز هفته به نام کیوان شید نامگذاری شده است که تشکیل شده است از کیوان + شید. کیوان بعد از مشتری بزرگترین سیاره شمرده میشود که ۷۰۰ برابر زمین است. آنرا زحل نیز نامیده اند. شید نیز به چم (معنی) نور و روشنایی است. از این رو روز نخست ایرانی حکایت از سیاره روشن و نورانی را دارد.

 

مهر شید (یکشنبه):

روز دوم از هفته مهرشید است که مهر آن به چم (معنی) دوستی و مهربانی در پهلوی میتراست. مهر برگرفته شده از آئین هفت هزار ساله میترایی است. مهر همچنین ایزد عهد و پیمان است و در اوستا آمده است که هیچ چیز بر ایزد مهر پوشیده نخواهد بود. نامگذاری این روز به مهرشید حکایت از تعهدی است که بین مردمان باید برقرار باشد زیرا در ایران باستان پیمان شکنی و دروغ بزرگترین گناهان به حساب می آمده است. شید نیز به چم (معنی) روشنایی و نور می باشد.

 

مهشید (دوشنبه):

مه بر گرفته شده از ماه است که این نیز از آیین میترایی کهن ایرانی آمده است. خورشید و ماه از تندیس های آئین میترایی بوده است که نشان از قدرت و پویایی جهان آفرینش داشته است. سومین روز هفته در ایران باستان به نام این نماد خداوند نامگذاری شد و آنرا مهشید به چم (معنی) ماه روشن و نورانی نام گذاشتند.

 

بهرام شید (سه شنبه):

بهرام برگرفته شده از ورهرام زبان پهلوی باستان است و از یک سو نام ستاره مریخ است. بهرام ایزد پیروزی در ایران باستان شمرده می شده است و اندیشه نیاکان ما بر این بوده است که خداوند یکتا (اهورامزدا) نیروی هایش را برای اجرا در بین افراد بشر بین ایزدان (فرشتگان) خود تقسیم نموده است تا آنان آنرا برای مردمان پیاده کنند. از این رو بهرام ایزد پیروزی نامیده شده بوده است و چهارمین روز هفته به نام روز پیروزی روشنایی بر تاریکی و غلبه انسان بر بدی ها و اهریمن نامگذاری شده است.

 

تیرشید (چهارشنبه):

تیر برگرفته شده از تیشتر پهلوی است. نیاکان ما تیر را ایزدان و نگهبان باران نامگذاری نموده اند و اینگونه می پنداشته اند که اهورامزدا برای یاری رسانی به کشاورزان و جلوگیری از خشکسالی و باروری زمین و سبز و سالم و پاکیزه ماندن جهان به ایزد باران فرمان میداده است که به یاری مردمان برسد. در کل این روز به نام روز روشنایی باران و خواست پروردگار برای حفظ طبیعت نامگذاری شده است.

 

اورمزد شید (پنجشنبه):

اورمزد نام دیگری از دهها نام اهورامزدا است که همه حاکی از قدرت و توانایی پروردگار است. این نام از واژه های پهلوی ارمزد، هرمزد، اورمزد، هورمزد، اهورامزدا، مزدا گرفته شده است. از این رو پنجمین روز هفته به نام روز روشنایی خداوند نامگذاری شده است. از اینرو این واژه هنوز به گونه ای دیگر در شب های جمعه برقرار است و هنوز تصور مردمان ما بر این است که شب های جمعه روز ارتباط با خداوند و فوت شدگان است.

 

ناهید شید (آدینه):

ناهید همان آنهیته یا آناهیتا است که ایزد آب قرار گرفته است. در اوستا آناهیتا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا، قدی بلند و اندامی تراشیده نام نهاده شده است و نام دیگر ستاره ونوس نیز آناهیتا یا ناهید است. در کل روز جمعه روز روشنایی آب و مظهر بخشندگی و عنایت پروردگار نامگذاری شده است.

 

کیوان شید: شنبه

Saturday = Satur + day

Saturn = کیوان

مهرشید: یکشنبه

Sunday = Sun + day

Sun = مهر، خور (خورشید)

مهشید: دوشنبه

Monday = Mon + day

Moon = ماه

بهرام شید: سه‌شنبه

Tuesday = Tues + day

Tues = god of war = Mars= بهرام

تیرشید: چهارشنبه

Wednesday = Wednes + day

Wednes = day of Mercury = Mercury = تیر

هرمزشید: پنج‌شنبه

Thursday = Thurs + day

Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز

ناهیدشید یا آدینه: جمعه

Friday = Fri + day

Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهید

منبع : http://www.injairane.ir

سوتک(دکترعلی شریعتی)


                نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟ 

نمیخواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم 

چه خواهد ساخت؟ 

ولی بسیار مشتاقم، 

که از خاک گلویم سوتکی سازد. 

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگو 

و او یکریز و پی در پی، 

دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد، 

و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد. 

بدینسان بشکند در من، 

سکوت مرگبارم را…

 

میتراود مهتاب(نیمایوشیج)


می تراود مهتاب

می درخشد شب تاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک

غم این خفته ی چند

                    خواب در چشم ترم می شکند

نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

 

 

 

درجگر خاری لیکن

 

از ره این سفرم می شکند

نازک آرای تن ساق گلی

            که به جانش کشتم

                    و به جان دادمش آب

                                 ای دریغا به برم می شکند

دست ها می سایم

           تا دری بگشایم

                     بر عبث می پایم

                                  که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته شان

بر سرم می شکند

 

می تراود مهتاب

         می درخشد شب تاب

مانده پای آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

                   کوله بارش بر دوش

دست او بر در، می گوید با خود:

غم این خفته چند

                     خواب در چشم ترم می شکند

کودکان عقل(حسین پناهی)


قلب بزرگ که بود ،

آن خورشید
که در آن ظلمات دور 
!شکست و شکسته زنده ماند   
گوش کنید 
اینک هزاران خورشید کوچک در انتظار ترکیدنند
این انفجار روشن بی پایان را 

کدام چشم به انتها خواهد رساند؟