سپندارندگان


سپندارمذگان به عنوان یکی از مهمترین جشن‌های ایران باستان روز عشق و مهرورزی است. با این‌حال و طی سال‌ها این روز به فراموشی سپرده شده و بی‌توجهی به آن باعث شد تا جشنی وارداتی مانند ولنتاین که ریشه کهنی ندارد و با فرهنگ ایران بیگانه است، جای سپندارمذگان را بگیرد.

خبرگزاری میراث فرهنگی ـ گروه میراث فرهنگی ـ ایران کشوری با پیشینه فرهنگی کهن است و نگاهی به گذشته باستانی‌اش، هر بیننده‌ای را مبهوت جشن‌های کهن این سرزمین می‌کند. در میان بیش از 50 جشن باستانی، «سپندارمذگان»، روز گرامیداشت زن و زمین یکی از مهمترین آن‌هاست. روزی که عشق و مهرورزی بخشی از سنت‌های آن است. با این‌حال چنین جشنی به ورطه فراموشی سپرده شده و فرهنگی نامربوط چون «ولنتاین» جای آن را گرفته‌است.
 
به گزارش CHN طی یک دهه گذشته جشن ولنتاین در میان جوانان از اهمیت به‌سزایی برخوردار شده‌است؛ به نحوی که هر 25 بهمن‌ماه زوج‌های جوان به رسم عشق و مهرورزی، برای یکدیگر هدایایی می‌گیرند. این درحالی‌است که ایران با فرهنگی غنی، جشن‌های بسیاری داشته که سپندارمذگان، روز عشق‌ و مهرورزی و روز گرامیداشت و زن و زمین، چنین آیینی داشته است. در این روز مردان به زنان خود عشق می‌ورزیدند و سنت‌های ویژه‌ای را به جا می‌آوردند.
 
«هوشنگ طالع»، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران دراین‌باره به CHN‌ می‌گوید: «امروزه جشن والنتاین در نظر برخی جایگزین جشن اسفندگان (سپندارمذگان) یا روز مهر ایرانی است که البته این نگاه به جشن‌های ایرانی کاملا اشتباه است چراکه جشن اسفندگان در روز 5 اسفند از جایگاه و فرهنگ ویژه‌ای برخوردار است.»
 
در ایران باستان هر روز یک نام داشت و از 30 روز ماه، 12 روز به نام ماه‌های سال بود. هم‌روز شدن نام ماه با همان ماه سال موجبات جشن را فراهم می‌کرد. پنجمین روز هر ماه را اسفند روز (سپندارمذ) می‌نامیدند که لقب ملی زمین است؛ یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد مهر مادری و باروری می‌پنداشتند. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین می دانستند.
 
به همین علت پنجمین روز ماه اسفند را روز سپندارمذگان روز عشق و مهرورزی می‌نامند. بسیاری معتقدند طبق تاریخ باستانی که در آن ماه‌های سال 30 روز است، باید 6 روز ماه تابستان را که در تاریخ امروز شمسی وجود دارد از 5 اسفند کسر کرد و به این ترتیب روز 29 بهمن‌ماه، را به عنوان روز سپندارمذگان می‌شناسند. اما برخی طبق سنت کهن همچنان پنج اسفند را گرامی می‌دارند.
 
طالع، ضرورت بازشناساندن جشن اسفندگان و معرفی آن در سطوح مختلف جامعه را ضروری می‌داند و می‌افزاید: «درحال‌حاضر مردم ایران تاحدودی با نام اسفندگان آشنا هستند؛ هرچند که ممکن است مفاهیم آن را به‌درستی درک نکنند. سال‌ها قبل در رسانه ملی یکبار آش اسفندی پخته شد که جزو نمادهای اسفندگان است اما هیچگاه به ماهیت این جشن و چگونگی آن پرداخته نشد.»
 
اسفندگان یا همان سپندارمذگان سال‌های به ورطه فراموشی سپرده شد. به همین علت «ولنتاین» جشنی بیگانه با فرهنگ ایرانی که قدمت چندانی ندارد، جایگزین این اندیشه پارسی کهن شده‌است.
 
به‌گفته طالع، ورود فرهنگ‌ها و جشن‌های غربی به ایران، آن‌هم زمانی‌که قدمت تاریخی آن در دایره المعارف به 50 سال هم نمی‌رسد، کوتاهی دستگاه‌ دولتی مثل سازمان میراث فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. شاید امروز این نهادهای دولتی و وزارت ورزش و جوانان باید کاری در امر فرهنگسازی ایران انجام دهند.
 
طالع درباره ولنتاین می‌گوید: «جشن والنتاین ریشه کهنی ندارد.  براساس روایات در این روز، یکی از پیروان مسیح توسط امپراتور روم کشته می‌شود. این‌درحالی است که سال‌ها بعد این روز توسط مردم بریتانیا با پیوند یک زوج  که حرکات خنده‌آور را به‌دنبال داشته و مردم را به شادی و خنده وا می‌داشته جشن گرفته می‌شده‌است.»
 
به‌گفته طالع، البته عامل دیگری برای بوجود آمدن والنتاین مطرح بوده است چنانچه غالب جشن‌های غربی معمولا در جشن سال نو و کریسمس برگزار می‌شده و ماه فوریه، ماه رکود بازار بود، تبلیغات گسترده‌ای که توسط بازاریابان و فروشندگان با عنوان روز عشاق پدید آمد و باعث شد این جشن ابعاد گسترده‌ای به خود بگیرد و البته رونق را به بازار برگرداند.
 
اما مسئله‌ای که درحال‌حاضر مطرح است ناهماهنگی این جشن وارداتی با  جشن‌ها و سنت‌های ایرانی است؛ به‌طوری‌که هرساله مردم به‌خصوص جوانان به‌دلیل عدم آگاهی از پیشینه والنتاین و مهجور واقع شدن جشن‌های ایرانی چون «سپندارمذگان» استقبال بسیاری از والنتاین می‌کنند.
 
این‌درحالی است که نهاد‌های فرهنگی کوچکترین اهمیت و واکنشی نسبت به این اتفاق نشان‌ نمی‌دهند. سازمان‌هایی چون میراث‌فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد و وزارت نوپای ورزش و جوانان که نقش بی‌بدیلی در احیا فرهنگ و جشن‌های ایرانی دارند درحال‌حاضر با چشم‌پوشی از این مهم راه را برای ورود جشن‌های واراداتی که‌ هیچگونه سازگاری با فرهنگ ایرانی ندارند هموار کرده‌اند.
 
هوشنگ طالع با انتقاد از این رویه می‌گوید،کشورهای اروپایی با استفاده ازسودجویی تعدادی از مغازه‌داران، جشنی با عنوان والنتاین ایجاد کردند که دامنه گسترش آن به ایران کشیده شد.  اما ایرانیان هنوز نتوانستند در ارائه و معرفی سنت‌های خود نقش موثر داشته باشند.
 
وی معتقد است،درحال‌حاضر تنها چند سازمان مردم نهاد، فعالیت‌هایی جهت زنده سازی جشن‌ها و فرهنگ‌های ایرانی کرده‌اند. بنابراین هیچ جای تعجبی ندارد که گستره جشن‌های ایرانی چون سپندارمذگان  بسیار محدود باشد.
 
درحال‌حاضر فرهنگسازی با پشتیبانی دستگاه‌های حکومتی و دولتی نه‌تنها می‌تواند آیین سپندارمذگان که جشن ملی ایرانیان است را ترویج کند بلکه مانع از جشن‌های وارداتی که کاملا نامربوط با فرهنگ ایرانی است خواهد شد.
 
طالع با ابراز گله از نهادها و سازمان‌های مرتبط می‌گوید: «برای برگزاری جشن سپندارمذگان به‌سختی یک فرهنگسرا پیدا کردیم و در رابطه با برگزاری این جشن هیچگونه حمایتی نداشتیم درحالیکه اجناس جشن والنتاین به وفور از کشورهایی چون چین وارد ایران می‌شوند و همه نوع حمایتی برای عرضه کالاهای روز والنتاین صورت می‌گیرد.

جشن های ایرانی


جشن‌های ایرانی

جشن‌های ایرانی به جشن‌هایی ملی و مردمی گفته می‌شود که دارای ریشه تاریخی ایرانی هستند و از دوران باستان تا به امروز رسیده‌اند. برخی از این جشن‌ها کم‌وبیش زنده هستند.

جشن‌های زنده به جشن‌هایی اطلاق می‌شود که بنا به سنت تاریخی در میان مردم رایج است (مانند جشن نوروز). جشن‌های فراموش‌شده به جشن‌هایی اطلاق می‌شود که بنا به سنت تاریخی برگزار نمی‌شوند (مانند جشن بهاربد)، اما ممکن است کوشش‌هایی برای احیای آنها برخی از آنها رواج داشته باشد (مانند جشن اسفندگان).

جشن‌های حکومتی (مثل جشن سالگرد انقلاب) و جشن‌های دینی (مثل عید غدیر مسلمانان، سدره‌پوشی و شاه‌ورهرام زرتشتیان، و مولودی ارامنه) بنا به عرف نویسندگان و پژوهشگران جزو جشن‌های ایرانی به حساب نمی‌آیند. برگزار شدن یک جشن توسط پیروان ادیان و اقوام گوناگون دال بر انتساب آن جشن به آن دین یا قوم نیست. برای مثال برگزار شدن جشن نوروز توسط مسلمانان و زرتشتیان دلیل بر اسلامی بودن یا زرتشتی بودن آن جشن نیست.

شکل تاریخی برگزاری جشن‌ها (چنانکه در متون و منابع آمده است) با شکل فعلی و رایج برگزاری هر جشن، دو موضوع متفاوت است که همواره شبیه یکدیگر نیستند.
چکیده

در بخش نخست این مقاله که با اقتباس از کتاب «راهنمای زمان جشن‌های ملی ایران» و مطابقت با نظر استادان ایران‌شناس و تقویم گوگل برای جشن‌های ایرانی نوشته شده به ویژگی‌های عمومی جشن‌های ایرانی اشاره می‌شود به ویژگی‌های عمومی جشن‌های ایرانی اشاره می‌شود.

در بخش دوم، نام و زمان جشن‌ها و گردهمایی‌ها بر اساس گاهشماری ملی ایران آورده می‌شود. نگاهی گذرا به این بخش نشان می‌دهد که شمار جشن‌های ایرانی بسیار بیشتر از تعداد متداولِ شناخته شده فعلی آن است. کوشش شده تا در این بخش به بیشتر جشن‌های شناخته شده و یا فراموش‌شده‌ای که در متون و منابع ایرانی به آنها اشاره رفته و همچنین پاره‌ای جشن‌های قومی یا محلی پرداخته شود.

برای برگزاری جشن‌های قومی در بسیاری از نواحی از تقویم‌های محلی و بومی استفاده می‌شود. به این روش تا جایی که منحصراً میان اقوام و اقلیت‌ها تداول داشته باشد، ایرادی وارد نیست، اما استفاده از تقویم‌های محلی و قومی برای برگزاری جشن‌ها در سطح ملی به نظر استادان ایران‌شناس نادرست است. و آنان تأکید دارند که زمان درست جشن‌های ملی می‌باید بر اساس گاهشماری ملی باشد (بنگرید به تقویم گوگل برای جشن‌های ایرانی). موبد کورش نیکنام نیز برگزاری جشن‌ها با استفاده از گاهشماری‌های سنتی با ماه‌های 30 روزه را بی‌توجهی به دانش نجوم و دستاوردهای خیام و موجب ناهماهنگی‌ در جشن‌ها دانسته و لزوم توجه به گاهشماری ملی و رسمی با ماه‌های 31 روزه را یادآور شده است.

جشن‌ها و فاصله‌های میان آنها در متون کهن ایرانی دارای تعریف و اندازه‌های مشخصی است که به مانند دانه‌های یک زنجیر در پیوستگی کامل با یکدیگر هستند. تغییر جای یکی از آنها، موجب گسست کل این رشته خواهد شد. چنانکه در منابع ایرانی آمده است، جشن سده پس از ۴۰ روز از شب یلدا یا چله، و پس از ۱۰۰ روز از اول آبان قرار دارد. همچنین جشن سده، پیش از ۲۵ روز از جشن اسفندگان است. این اندازه‌ها و فاصله‌های تعریف شده در متون و منابع کهن ایرانی، تنها با گاهشماری ایرانی با ماه‌های سی و یک روزه (مبدأ هجری خورشیدی فعلی) که بزرگترین دستاورد دانش گاهشماری در جهان است، مطابق است.
در بخش سوم به جشن‌هایی پرداخته می‌شود که در سرشت خود هیچگاه در روز خاصی تثبیت نمی‌شوند و با توجه به روزِ هفته، رویدادهای کیهانی و طبیعی، و یا رخدادهایی در زندگی زراعی، نظم و قاعده ویژه خود را دارند.

منبع: ویکی پدیا

روزهای اخر برای جدایی(زنجیرعشق)


فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم… 

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! 

اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی

اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک میریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ 

اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم”دوی” شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. 

من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. 

زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.

بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم. 

اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! 

این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. 

خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. 

وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای “دوی”تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره..

  مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.سایت پاتوق۹۸:هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. 

جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو!…منبع:سایت تفریحی پاتوق ۹۸ 

نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. 

روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. 

متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود!

برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! 

روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. 

این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره.

سایت پاتوق ۹۸ : راجع به این موضوع به “دوی” هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند.

و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم..پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. 

من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به  سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. 

انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم:

من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. 

اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. 

“دوی” در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمیکنی تب داشته باشی؟من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم.

به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.

زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. 

من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. “دوی” انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. 

من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟

و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم : 

از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه. 

جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند.این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند.

پس در زندگی سعی کنید:

زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد بردید, یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه, انجام بدید..زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه.

این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید.

اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنید هیچ اتفاقی نمی افته, اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنید شاید یک زندگی رو نجات بدید

 

صید طوفان(اسماعیل وفا)


اسماعیل وفا یغمائی

به بیداریست این نه در خوابها

نهان است کشتی به گردابها

خروشنده توفان تاریک تلخ

جبالی بر آورده از آبها

به هر آبکوهی روان موجها

چنان صخره هائی به قیرابها

ز هر صخره ی تار صد پتک کور

به کوبش چنان پتک ضرابها

بغرند چونان سگان رعدها

بر افلاک در ژرف دولابها

کلاف درخشان صد آذرخش

به رخشش چوساطور قصابها

چراغی نه پیدا مگر او که نیست

نشانی ز خورشید و مهتابها

که خورشید گم گشت ومه غرق شد

در امواج مجنون سیلابها

به کشتی درون،مردمانی به هم

زمردان، زنان، شیخ ها شاب ها

ز توفان به توفان سفر کردگان

زمحرابها تا به محرابها

فرو بسته بر خویش هر باب را

مگر باب الابواب نوابها

به سودای ساحل نبسته دوچشم

فرو شسته از چشمها خوابها

بیفکنده در صید توفان به بحر

کران تا کران تور و قلابها

کنون جنگ توفان و کشتی ببین

تو در قاب دریا نه در قابها

ا«وفا» چیست تقدیر؟، در برج دور

خموشند و ساکن! سطرلابها