ای فلک(وحشی بافقی)


 طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را        

پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را 

شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان         

چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را 

هم تو مگر پیاله‌ای، بخشی از آن می کهن          

ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را 

شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی           

بسکه به ذوق می‌کشم این می ناگوار را 

نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت 

دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار ر 

وحشی اگر تو عاشقی کو نفس تورا اثر 

هست نشانه‌ای دگر سینهٔ داغدار را

 

بیان دیدگاه