پیری پدر



وقتي پشت سر پدرت از پله ها مي آیي پايين و مي بيني چقدر آهسته مي ره،

مي فهمي پير شده!

وقتي داره صورتش رو اصلاح مي کنه و دستش مي لرزه،

مي فهمي پير شده!

وقتي بعد غذا يه مشت دارو مي خوره،

… مي فهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نمي گه…

و وقتي مي فهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي توست،

اونجاست که آرزو میکنی ای کاش میتونستی ایهمه ایثار رو یه جوری جبران میکردی …

 

بیان دیدگاه