یغما گلرویی(شعر اول) البوم گفتم بمان…نماند


شرمنده ام

گفته بودم

دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم

و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم

گفته بودم

غبار قدیمی تقویم را

ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم

گفته بودم

صدای سرد سکوت این سالها را

با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم

اما دوباره دل دل این دل درمانده

تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد

هی

همیشه همسفر حدود تنهایی

بگذار که دفتر دریا هم

گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد